ای منفعل تو را ز رخ انور آفتاب

ای منفعل تو را ز رخ انور آفتاب
از ذره یی به پیش رخت کمتر آفتاب

گر پرتوی بخوانمش از عکس روی تو
این رتبه را بخود نکند باور آفتاب

روز ازل اگر نه ز طبع تو خو گرفت
افشاند از چه تا به ابد آذر آفتاب

چشمان نیم خواب تو ماند برخ همی
چون نیم باز نرگس شهلا در آفتاب

این زلفت سر کج است بگرد عذار تو
یا جا گرفته در دهن اژدر آفتاب

بردی گلاب و شانه چو ای مه بکار زلف
یکباره شد نهفته بمشک تر آفتاب

هرکس که دید ابروی خونریز در رخت
گفت ای عجب گرفته بکف خنجر آفتاب

با مهر و مه چکار مرا زانکه روی تو
هست این طرف مه آنطرف دیگر آفتاب

از چهره روز داری و از خط و خال شب
از سینه صبح داری و از منظر آفتاب

ای آفتاب روی در این صبح عید خیز
ریز از صراحیم بدل ساغر آفتاب

صبحست و وه چه صبح صبیحی کز آنگرفت
نور و ضیاء و تابش و زیب و فر آفتاب

صبحست و وه چه صبح شریفی که شد سبب
این صبح تا که خق شد از داور آفتاب

صبحست و وه چه صبح که گاه طلوع آن
ناگه بزد ز برج هویت سر آفتاب

بدری بنیمه مه شعبان طلوع کرد
کش پرتوی بود ز رخ انور آفتاب

سلطان عصر داور دنیا و دین که هست
مأمور امر نافذ آن سرور آفتاب

شاهی که سکه تا مگر از نام وی خورند
مه گشته جمله سیم و سراسر زر آفتاب

بر چار جوشن فلک آرد چسان شکاف
وام ار ز تیغ او نکند جوهر آفتاب

امروز هر که سایه نشین لوای اوست
بر سر نتابدش به صف محشر آفتاب

بر خاک پای او چو زند بوسه هر صباح
بر فرق اختران همه شد افسر آفتاب

چرخ است سبزه زار وی انجم شکوفه اش
ماهش گل سفید و گل اصغر آفتاب

در باختر همین نه بحکمش نهان شود
کز امر اوست سر زند از خاور آفتاب

در پرده است و بر همه شامل عطای او
تابد ز پشت ابر به بحر و بر آفتاب

ای ابر رحمتی که شد از غایت صفا
اندر وجود طیب تو مضمر آفتاب

خاکیم ما و رو بتو داریم ایکه تو
یک رو بخاک داری و یک رو بر آفتاب

در زیر سایه تو صغیر این چکامه را
از خامه ریخت یکسره بر دفتر آفتاب

128
0
موضوعولادت امام زمان (عج)
گریز
شاعرصغیر اصفهانی (ره)
قالبقصیده
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت