آشوب بهم برزده ذرات جهان را

***آشوب بهم برزده ذرات جهان را
کامشب شب قتل است
 
هنگامه حشر است زمین را و زمان را
کامشب شب قتل است
 
با آنکه در این منظره کآن طارم علوی است
و از رنج نشان نیست
 
***آورده ببین دیده کیوان یرقان را
کامشب شب قتل است
 
برجیس که آمد ز ازل قاضی مطلق
زین فتوی ناحق
 
***بیم است که تبدیل کند نام و نشان را
کامشب شب قتل است
 
در پهنه میدان فلک فارس بهرام
چون ترک عدوکام
 
***بر فرق زند پنجه نیروی و توان را
کامشب شب قتل است
 
رسم است به هنگام سحر خنده خورشید
از شرم نخندید
 
***یا ظلمتش از قیر برآکنده دهان را
کامشب شب قتل است
 
ناهید که در بزم شهود آمده با چنگ
بربط زده بر سنگ
 
***و از پرده دل ره زده آهنگ فغان را
کامشب شب قتل است
 
تیر آنکه به طومار نهد دفتر کیهان
ز آن دست پریشان
 
***کز بهت تمیزی نکند سود و زیان را
کامشب شب قتل است
 
مه را که جهان گر همه پرماتم و شور است
او را شب سور است
 
***بر کرده به تن کسوت ماتم زدگان را
کامشب شب قتل است
 
زیر و زبر چرخ و زمین و آنچه در او هست
یکباره شد از دست
 
***امکان تمکن چه مکین را چه مکان را
کامشب شب قتل است
 
در سینه و چشم آتش آه اشک جگرگون
چه عالی و چه دون
 
***از ماهی و مه در گذرد پیر و جوان را
کامشب شب قتل است
 
ترسم که ز اشراق تو تا روز قیامت
خورشید امامت
 
***غارب شود ای صبح نگهدار عنان را
کامشب شب قتل است
 
گفتم به فلک منطقه برج دو پیکر
هست از پی زیور
 
***گفتا نه پی نظم عزا بسته میان را
کامشب شب قتل است
 
اجرام فلک را که به اعدا سر یاری است
بس ذلت وخواری است
 
***بر ماه رسد پرده دری دست کتان را
کامشب شب قتل است
 
شاید که نگردد شب امید فلک روز
ای آه فلک سوز
 
***بر خیز که آتش زنم این تخت روان را
کامشب شب قتل است
 
ای دیده بخت ار چه ندیدم کم و بسیار
خود چشم تو بیدار
 
***شرمی کن و از سر بنه این خواب گران است
کامشب شب قتل است
 
تن خانه اندوه چه ویران و چه آباد
چه بنده چه آزاد
 
***دل جایگه درد چه پیدا چه نهان را
کامشب شب قتل است
 
پوشیده و پیداست در این صبح سیه روز
بس شام غم افروز
 
***ای مرغ سحر خیز فروبند زبان را
کامشب شب قتل است
 
ای جسم گران جان من ای جان سبکبار
زی پهنه پیکار
 
***در تاز و مهیای فدا شو تن و جان را
کامشب شب قتل است
 
در معرکه راندن نتوانی به جدل خون
ز اشک جگرگون
 
***سیل سیه انگیز کران تا به کران را
کامشب شب قتل است
 
کار دو جهان بود اگر افزود و اگر کاست
از دولت و دین راست
 
***آوخ که خلل خاست هم این را و هم آن را
کامشب شب قتل است
 
سردار بست اسلحه بالای خمیده
وین آه کشیده
 
***مردانه به چالش بکش این تیغ و سنان را
کامشب شب قتل است
31
0
موضوعشب عاشورا ، سخنان امام حسین ، سخنان حضرت زینب امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعریغما جندقی
قالبنا مشخص
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت