خروشید کوس و بلرزید دشت

خروشید کوس و بلرزید دشت
غبار زمین ز آسمان درگذشت
 
سر بانوان خواهر شهریار
چو بشنید غوغای اسب و سوار
 
ز برج سراپرده چون آفتاب
خرامید سوی شه کامیاب
 
بدید آن شهنشاه جن و بشر
به زانو نهاده سر تا جور
 
غنوده است و عباس نزدش به پای
چو حیدر به نزد رسول خدای
 
همی گفت زار وهمی ریخت آب
ز مژگان به رخسار چون آفتاب
 
که ای بخت خوابیده بیدار شو
هیاهوی رزم آوران راشنو
 
تو بخت منی چند مانی به خواب؟
یکی وارهان مر مرا زاضطراب
 
بود فتنه بیدار و تو گرم خواب
یکی سر بر آر ای شه کامیاب
 
ز افغان خواهر سر از خواب ناز
برآورد دارای مرز حجاز
 
بدو گفت کای پرده گی خواهرم
به جا مانده از مهربان مادرم
 
کنون دید چشم روانم به خواب
رخ پاک پیغمبر و بوتراب
 
حسن نیز با مهربان مادرم
که پرورد مانند جان دربرم
 
مرا گفت پیغمبر بی قرین
که مهمان مایی به خلد برین
 
چو بانو چنین از برادر شنید
سرشکش به سیمای سیمین چکید
 
به سر بر خورشان همی خاک ریخت
به تابنده مه عقد پروین گسیخت
 
بدو گفت دارای پیروزمند
که ای غمزده خواهر مستمند
 
ره ناله از دل مفرمای باز
به درد و غم اندر-بسوز و بساز
 
صبوری بجوی از خدای جهان
که باشد دراین پرده رازی نهان
 
چو گفت این ابولفضل (ع) راپیش خواند
بدان سرفراز این چنین راز راند
 
که زی لشگر کوفه شو رهسپار
ببین تا چه جویند از این کارزار؟
 
تنی بیست از یاوران را ببر
به همراه ای یادگار پدر
 
سپهبد برفت و ببرد آن سران
چنین گفت با لشگر کافران
 
که بهر چه زینسان دلیر آمدید؟
سوی بیشه ی شرزه شیر آمدید؟
 
بگفتند آن فرقه ی پر فساد
که این است فرمان ابن زیاد
 
که گردن به گفتار او در دهید
سراسر به فرمان او سر نهید
 
شما را دهد میر ما زینهار
وگرنه گرایید زی کارزار
 
بدان تیره هوشان بی نام و ننگ
چنین گفت سالار پیروز جنگ
 
بمانید لختی که با شهریار
بگویم من این گفت نا استوار
 
بگفت این و آن شبل شیر خدای
روان شد سوی شاه فرمانروای
 
پیام سپه را بدو باز گفت
بدو خسرو دین چنین راز گفت:
 
برو بازگو کامشب از من عنان
بپیچید تا با خدای جهان
 
به زاری درود و نماز آورم
به بدرود لختی نیاز آورم
 
کنم با شما چون که فردا شود
همه آنچه فرمان یزدان بود
 
سپهبد بیامد بگفت و عمر
نپذرفت فرمان آن تا جور
 
همی راه پیکار می جست باز
همی خواست باز آورد ترکتاز
 
سپه کاین بدیدند تیغ زبان
کشیدند بردشمن بد گمان
 
که اف باد بردین و ایمان تو
تفو باد برعهد و پیمان تو
 
به فرزند دارای آخر زمان
چرا می نبخشی یک امشب امان؟
 
که بگذارد ازبهر داور نماز
سراید شبی راز با بی نیاز
 
چنان شد که از گرد خرگاه شاه
پراکنده گشتند کوفی سپاه
 
سپه را عمر چون دگرگونه دید
از آن کوشش کین عنان درکشید
115
0
موضوعشب عاشورا ، سخنان امام حسین ، سخنان حضرت زینب امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت