وقت است تا شویم ز هرکس کناره جوی

وقت است تا شویم ز هرکس کناره جوی
با ساقی افکنیم بساطی کنار جوی
گردیم هم ترانه بمرغان بذله گوی
در پای گل بریم ز مرغان به بذله گوی

نوشیم می به زمزمه نی خروش چنگ
بوئیم گل به طره سنبل زنیم چنگ

با ما خرام لاله رخا سوی گلستان
گلچین و گل عطا کن و گلبوی و گل ستان
ده سرو قد خویش بسرو چمن نشان
وانرا ز شرم قد خود از پا چومن نشان

گلرا بپیش روی خود از جلوه خوار کن
در چشم خلق خوار تر آنرا ز خار کن

ای چون هوای چین سر زلف تو مشگبار
نخل قدت ز زلف خوش آورده مشگبار
مگذار مشگ این همه نازد بخود گذار
تا سوی چین صبا کند از طره ات گذار

گوید حدیث عنبر زلفت بمشک چین
خون سازدش ز خجلت آن زلف پر ز چین

ای غمزده ات مدرس و خال و خطت کتاب
در درس این کتاب نبردستی از که تاب
ای وعده ات بما چو بلب تشنگان سر آب
ما را ببحر عشق تو بگذشته از سر آب

از ما بگیر دست و ز غم ساز شادمان
ای آشنا غمین ز تو بیگانه شادمان

هر دل خورد ز غمزه ات ای رشگ ماه تیر
از دود آه تیره کنند روی ماه و تیر
در ملک دل تو شاهی و در شهر جان تو مبر
میرم ز روی شوق بگویی اگر تو مپر

ور تیغ کن کشی و بیائی بکشتنم
گویم بکش مرا و به خون هم بکش تنم

حسن تو راست تا همی از زیب و فربهی
از لاغری مرا نبود ره به فربهی
دانم ز خویشتن نشوم تا که من نهی
وصلت نیابم و نشود راه منتهی

زان رو بقای وصل تو میجویم از فنا
آری به وصل ره نبرم جز بدین فنا

دل داده ام بدست نگاری که در کمین
بنشسته روز و شب پی آزار این کمین
هر کسکه گردد آگه از آن گویدم کزین
بگذر ز دلبران جهان دیگری گزین

گویم که شاه انجمن دلبران یکیست
دلبر اگر هزار بود دل بر آن یکیست

ای زلف بر خم تو کشیده به خم خام
هر دل که بوده پخته و هر دل که بوده خام
اینطرفه حالتی است که مستند خود مدام
چشمان فتنه جوی تو بی منت مدام

ای بی اثر به دور دو چشمت عصیر خم
برخیز و ریز باده به جام از غدیر خم

آن خم که باده اش همه فضل و شرافتست
نی شر و آفت است که بر هر شر آفتست
وان باده محبت شاه ولایت است
آنکو خدیو هر بلد و هر ولایت است

اوصاف آن می است که حق گفته با نبی
از جزء و کل هر آنچه که در جست در نبی

آن باده بد که ختم رسل خواجه ی بشر
کز خیر ساخت سدی و بر بست ره بشر
روز غدیر خم چو به منبر نشست بر
گفتا ز نخل دین شما هست امید بر

زین آب اگر که ریشه ی آن خشک تر شود
ور نه ز کفر ریشه آن خشک تر شود

آری علیست حجه بر حجه آفرین
بر حجه آفرین و بر این حجه آفرین
نشناخت کس خدا جز از آن حجه مبین
الحاصل از وجود علی جز خدا مبین

چشم دلت گشوده شود گر هر آینه
بالله جمال او نگری در هر آینه

همواره عشق او بروان ها روان بود
یعنی که عشق او بروان روان بود
از ذکر نام اوست بتن انس جان بود
او فیض بخش هر یکی از انس و جان بود

درگاه او دریست که فیضیش اندر است
کز جن و انس چشم تمنا بر آن در است

ای برگزیده غیر علی را برهبری
صدره فزون تو را منم از رسم وره بری
عیسی نهادی و پی خر رفتی از خری
ننگی چنین چگونه تو آخر بخود خری

خاک سم سمند علی باش در جهان
اسب شرافت از سر هفت آسمان جهان

دم زن کنون به نامش هر صب حو هر مسا
واندر صف جزا کف حسرت بهم مسا
خواهی رسی به کعبه مقصود در صفا
کن سعی و بندگان ورا زود در صف آ

تا در حریم خاص خدا محرمت کنند
یعنی به طوف کعبه دل محرمت کنند

بر شهر علم احمد مختار در علیست
بل شهر علم احمد مختار در علیست
بیچاره هرکه گشت بر او چاره گر علیست
بیچاره گی است چاره ما چاره گر علیست

گر او نبود عالم زیر و زبر نبود
صحبت ز کوه و دشت وز بحر وز بر نبود

ای یکه تاز بی بدل عرصه قدم
کاول زدی تو عرصه ایجاد را قدم
احکام حق ز قول تو هر لاوهر نعم
گسترده از تو روز و شبان سفره نعم

از نخل هر امید تو ای شه بر آوردی
دارد صغیر امیدی و خواهد برآوری

28
0
موضوعغدیر امیرالمومنین علی (علیه السلام)
گریز
شاعرصغیر اصفهانی (ره)
قالبمسمط
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت