بزد بانگ سالار کوفی دیار

بزد بانگ سالار کوفی دیار
به دژخیم بد گوهر نابکار
 
که رو کارهانی بپرداز نیز
درآور ز پایش به شمشیر تیز
 
به فرمان او بر به آسانیا
روان گشت دژخیم زی هانیا
 
بیاورد پیر نوان رابه بند
به جایی که بد مسلخ گوسفند
 
همی گفت با مویه آن پاکزاد
کجایند مردان مذحج نژاد؟
 
نیارست ازبیم بد خواه او
به یاریش گردد تنی رزمجو
 
بنالید برپاک جان آفرین
که ای کردگار جهان آفرین
 
یگانه خدایی و دانا تویی
همه عاجزیم و توانا تویی
 
گواهم تو هستی که درراه دین
سرو تن سپردم به شمشیر کین
 
به ناگاه دژخیم بدخو پرند
بزد بر بر پیر پیروزمند
 
برنامدارش شد ازتیغ چاک
سر سرفرازش نگون شدبه خاک
 
دریغا ازآن موی کافور گون
که کردش بداندیش بررنگ خون
 
بدان پیر فرخنده بادا درود
که حق را یکی بنده ی پاک بود
 
به راه خدا کرد مردانه کار
به مردی سرآمد برو روزگار
 
زگیتی چو هانی برون برد رخت
سرپاک او قاتل شوم بخت
 
به درگاه فرمانده ی کوفه برد
بدان نابکار بد اختر سپرد
 
مرآن هم فرستاد نزد یزید
گرامی سر هر دو فرخ شهید
 
یکی نامه بنوشت زی شاه شام
که این نغز خدمت به من شد تمام
 
چنین شاه شامش به پاسخ نوشت
که باد آفرین برتو ای خوش سرشت
 
چون از کار مسلم بپرداختی
مرا از وی آسوده دل ساختی
 
به هش باش از زاده ی بوتراب
که ناگه نیارد به کوفه شتاب
 
پس از قتل عم زاده ی شاه دین
دگر هانی آن کشته ی راه دین
 
زمذحج نژادان گروهی پلید؟
نشستند وکردند گفت و شنید
 
که عم زاده ی شاه و سالار ما
فتادند از تیغ کین چون زپا
 
روا نیست تنشان به بازارها
کشانند برخاک و بر خارها
 
بکوشید تا آن بدن های پاک
ستانیم و سازیم پنهان به خاک
 
ببستند پیمان و برخاستند
یکی رزم با دشمن آراستند
 
تن مسلم و هانی پاکزاد
گرفتند ز اهریمن بد نژاد
 
به خاک اندرونشان نهان ساختند
وزان پس به ماتم بپرداختند
 
نکوهش به ناپاک خوی همه
تفوباد بر رای و روی همه
 
که در زندگیشان نگشتند یار
شدند ازپس مرکشان سوگوار
 
چو ازکار مسلم بپرداختم
ز نو باوه گانش سخن ساختم
39
0
موضوعهانی ابن عروهی اصحاب امام حسین (علیه السلام)
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت