ایها المظلوم-ayohalmazloom
شعر و اشعار مدح امام زمان و صوت سبک و گریز اشعار
لطفاً برای جستجوی گریز های متفاوت در این مناسبت به کادر جستجوی گریز در سمت راست صفحه مراجعه فرمایید
نمایش هر صفحهمورد
چو گشت رایت دارای روزگار عیان
سپاه ظلمت شب منهزم شد از میدان
 
مگر تو گفتی شد نور مهدوی ظاهر
مگر تو گفتی شد رجعت امام زمان
 
ولیّ حضرت داور، وصیّ پیغمبر
سلیل حیدر صفدر خلاصه ی امکان
 
ز انبیا همه اقدم بر اوصیا خاتم
امام اکبر و اعظم خلیفه ی رحمان
 
به وصف قدرش یک نسخه سربسر توراة
به مدح ذاتش یک آیه جمله ی قرآن
 
قصایدی که به مدحش نوشته کاتب صُنع
نخست مطلع آن «هل اتی علی الانسان»
 
نه واجب است و نه ممکن وجود کامل او
بود چنانکه توان گفتش هم این و هم آن
 
ولیّ مطلق و فیض نخست و جلوه ی حق
کمال قدرت و غیث زمین و غوث زمان
 
همه ملایک از بهر خدمتش چاکر
همه خلایق بر، خوان نعمتش مهمان
 
اگر، ز صنف ملک خوانمش زهی تهمت
اگر، ز نوع بشر دانمش زهی بهتان
 
تمام ریزه خور خوان نعمت اویند
ز جنّ و انس و شریف و وضیع و خورد و کلان
 
اگر که پرتو لطفش معین ذرّه شود
شود ز چشمه ی خورشید خشک تر، عمّان
 
سحاب جودش گر قطره را کند یاری
شود جهان همه دریا، کران تا به کران
 
اگر که صولت او روبرو شود، به جِبال
زبیم او همه گردند همچو ریگ روان
 
نهیب قهرش اگر در، رسد به گوش فلک
اسد، به دامن جدی و حمل شود پنهان
 
اگر، به ابلق لیل و نهار اشاره کند
که تا روند عنان بر عنان به یک عنوان
 
روند گوش به گوش از نهیب سطوت او
چنانکه تفرقه ی روز و شب ز هم نتوان
 
به مهر و ماه کند امر، اگر، به سرعت سیر
به نیم لحظه نمایند طیّ تمام زمان
 
اگر که ذرّه یی از علم او به خلق رسد
شوند خلق جهان هریکی چو صد لقمان
 
اگر، ز وسعت خلقش مدد به نقطه رسد
کند به دایره مرکز احاطه دایره سان
 
اگر، ز چهره ی عفوش نقاب بر گیرد
به هر گناه شود عذرخواه صد غفران
 
ز وصف قدر و جلالش زبان ناطقه لال
نمی رسد به کمالش قیاس وهم و گمان
 
خوش آن زمان که در آید برون زمکمن غیب
شود جهان همه از یُمن مقدمش چو جنان
 
ز جور و ظلم و تعدّی جهان شود خالی
به عهد عدلش گردد زمانه امن چنان
 
که آشیانه کبوتر، کند به چنگل باز
به گلّه گرگ شود پاسبان به جای شبان
 
نفاق و کفر به ایمان بدل شود، که اگر
به نی دمند برآید از آن صدای اذان
 
به چوب خشگ ببندد چو اوّل و ثانی
شود ز معجز او چوب خشگ سبز چنان
 
که سُست عهدان در اعتقاد سُست شوند
جدا شود چو شب تیره کفر از ایمان
 
شها، به جان تو سوگند شوق دیدارت
ز ناشکیب دلم بُرده صبر و تاب و توان
 
نه روز هجر سر آید نه عمر، می ماند
رسیده عمر به پایان و هجر بی پایان
 
به قدر صبر توام عمر نوح می باید
که تا خلاص توان شد مگر از این طوفان
 
به عهد هجر تو باران فتنه می بارد
مگر که جودی وصل توام رهاند از آن
 
جهان پیر، پُر از ظلم و جور، شد آخر
ز قسطِ و عدل بکن این جهانِ پیر جوان
 
بپیچ دست قضا و ببند پای قدر
گرت نه بنده ی حکمند و تابع فرمان
 
برآر، دست خدایی ز آستین ای شاه
بگیر، ز اهل ستم دادِ دوده ی عدنان
 
هر آن سری که نباشد به خطّ فرمانت
قلم صفت سرِ او را، به تیغ شق گردان
 
پی ثنای تو اشعار من چنان ماند
که دُر، برند، به دریا و گوهر اندر کان
 
چنان نماید شعرم که ابلهانه برند
شکر، به خطّه ی بنگاله زیره در کرمان
 
ولیک بلبل باید که در محبّت گل
به صد ترانه و دستان همی کند افغان
 
بود، به مدح و ثنای تو ذات من مجبور
که مام داده به عشق تو شیرم از پستان
 
اگرچه لایق مدح تو نیست اشعارم
ولی چه چاره جز اینم نبود در دکّان
 
صفات مصطفوی گر برون ز ادراک است
به قدر قوّه نموده است سعی خود حسّان
 
ز مدح او نشد افزون مقام مصطفوی
ولی بماند ز حسّان به روزگار نشان
 
منم «وفایی» کز یُمن همّتت امروز
گذشته رشته ی نظمم ز گوهر غلطان
 
به مدحت تو شدم نکته سنج و نغمه سرا
که دوستی را، معیار باشد و میزان
 
همیشه تا که کند انّما افاده ی حصر
علی مفید ضرر، تا که هست و بهر زیان
 
بود برای محبّ تو منحصر شادی
رسد زیان و ضرر، مر، عدوت را، بر جان
 
پس از ثنای امام زمان بود لازم
زبان حالی از او گردد در زمانه بیان
 
که در مصیبت جدّش حسین تشنه جگر
همیشه در، اسف و حُزن و ماتم است و فغان
 
زبان حال مقامش به این سخن گویا
که کاش بودم و بستم به خدمت تو میان
 
هزار حیف نبودم به کربلا آن روز
که در رکاب تو سر داده جان کنم قربان
 
میان ما ز قضا طول دهر فاصله شد
نشد که تا بشوم پیش مرگت از دل و جان
 
به جرم اینکه چنین کرد دهر دون پرور
کشم به تیغ ز پروردگان او چندان
 
که چهر دهر نمایم ز خونشان رنگین
که دجله دجله کنم خون به روزگار روان
 
به انتقام فشارم گلوی دهر ز قهر
که تا برون کنمش خون فاسد از شریان
 
ولی اگر همه یکباره قتل عام کنم
تلافی سرِ یک موی اصغرت نتوان
نمود خور چو رُخ اندر نقاب شب پنهان
مفاد سوره ی واللّیل شد زمین و زمان
 
گشود گیسو بر چهره دخت شاه حبش
چو پادشاه خُتن شد به زیر خاک نهان
 
نمود زال فلک جامه ی سیه در بر
فشاند بالِ ملک مشکِ سوده بر کیهان
 
مگر تو گفتی با صد کرشمه بانوی هند
گرفته بر، زبر تختِ آبنوس مکان
 
دماغ دهر شد آشفته از، رگِ سودا
چو رفت از رخ ایّام زردی یَرَقان
 
به تیرگی همه آفاق همچو پرّ غراب
غریب نیست اگر خوانمش شب هجران
 
شبی بعینه چون بخت عاشقان تیره
شبی بعینه چون چشم دلبران فتّان
 
به روی خویش فروبسته در، در آن شب تار
زنائبات زمان و طوارق حدثان
 
نشسته بودم با بخت خویشتن در جنگ
خزیده بودم در کنج بی کسی نالان
 
به غیر فکر حبیبم نبود در خاطر
به جز خیال خلیلم نبود در دل و جان
 
نبود در سر من جز هوای او شوری
نکرد در دل من جز خیال او خلجان
 
نوشتم از پی تحبیب نسخه ی احضار
به نعل پاره و کردم در آتشش پنهان
 
به یادگار چون این نسخه داشتم از پیر
به کار بردم تا کار دل شود آسان
 
کنون بگویمت آن نسخه بود آیه ی صبر
به جای نعل دل و عشقم آتش سوزان
 
نرفته بود ز شب آنقدر، که جذبه ی شوق
نمود او را، بی اختیار و کرد روان
 
ز ره رسید و بزد، در گشودمش در و شد
ز نور کُلبه ی من رشک قلّه ی فاران
 
شد آفتاب جمالش به نیمه شب طالع
چنانکه در ظلمات آب چشمه ی حیوان
 
ز روی او همه ایوان و کاخ من روشن
ز موی او همه اسرار عشق گشت عیان
 
قدی به خوبی یا «بارک الله» چون طوبی
رخی به خوبی یا «لوحش الله» چون رضوان
 
به روشنی رُخ او بود، یک فلک خورشید
به راستی قد او یک چمن ز سرو چمان
 
چو سُرخ دید دو بادام من ز خون جگر
گشود لب به سخن آن نگار پسته دهان
 
نهان ز عشوه و پنهانی از کرشمه و ناز
پی تفقّد دل همچو غنچه شد خندان
 
بگفت ای ز غم هجرم اخگرت در دل
بگفتا ای ز فراق من آذرت بر جان
 
چگونه بود ترا دل در آتش دوری
چگونه بود ترا دل به بوته ی حرمان
 
بگفتمش که مرا عشق کرده خار و ذلیل
بگفت عشق چنین است و کار عشق چنان
 
بگفتمش همه عمرم گذشت در تب و تاب
بگفت غم مخور امشب بود شب هجران
 
بگفتمش که مرا جان رسیده است به لب
بگفت جان نه متاعی بود، که گویی از آن
 
بگفتمش بنگر بر رُخ اشک خونینم
بگفت عشق نخواهد دلیل یا برهان
 
غرض ز لوح دلم می سُترد زنگ فراق
به بذله گویی آن نگار چرب زبان
 
که ناگهان ز پس پرده فالق الاصباح
نمود پرتو انوار صبح را تابان
 
خروس صبح خروشید و بلبل سحری
به شاخ گُلبن صوری همی بزد دستان
 
سحر گرفت گریبان صبح صادق را
چو جیب عاشق صادق درید تا دامان
 
مرا شد از افق طبع مطلعی طالع
بسان طلعت جانان و کوکب رخشان
یاری که بهر او بود، بسیار چشم در ره
در روز نیمه ی ماه، از ره رسید ناگه
 
معشوق منتظر را، آمد زمان دیدار
عشاق منتظر را، آگه کنید، آگه
 
بگرفت شاهد غیب، برقع زایزدی رخ
روشن ز طلعتش گشت، بزم شهود خه خه
 
هان ای خداپرستان، گردید حق پدیدار
آرید سوی او رو، جویید در برش ره
 
زاندیشه های باطل، دل را نگاه دارید
کاین واقف الضمایر، باشد زقلب آگه
 
در هیکل بشر کرد، رب البشر تجلی
کونین جبهه سودند، بر خاک سجداله
 
از مشرق ولایت آن شمس گشته طالع
کز وی فروغ جوید، هم آفتاب و هم مه
 
سلطان ملک امکان، مهدی صاحب الامر
فرماندهی که باشد، بر ماسوی شهنشه
 
در دست قدرت او است، عرش برین چو خاتم
ظلّ الاه افسر، تخت ولایتش که
 
گردون به رتبه باشد، خرگاه حشمت وی
رخشنده اخترانش، رخشان قباب خرگه
 
دست گهرفشانش، ابری است بی کرانه
الطاف بی نهایت، بحری که نیستش ته
 
یوسف چو داشت در چنگ، حبل ولایت وی
بر اوج تخت عزّت، شادان شد از ته چَه
 
ممکن نیارمش خواند، زآن جهت که هر دم
از وی صفات واجب، گردد پدید صد ره
 
واجب نشایدش گفت، ز آن رو که ذات واجب
بی چون خدای باشد، ربی و ربه الله
 
گر از نظر نهان است، در پیش دیده ظاهر
باشد ممد کونین، الطاف او بهر گه
 
گیرد ز حال اشیاء، یک لحظه گر نظر باز
ماند نه بیش و نی کم، پاید نه کوه و نی که
 
هستند رهنمایان، بعد از نبی ده و، دو
این خضر وقت باشد، خاتم بر آن دو، و ده
 
از یمن بندگیش، گردید شاه اسلام
بوالنصر ناصرالدّین، بر خسروان شهنشه
 
هر جا که روی آرد، این شهریار عادل
الطاف حُجت عصر، بادش معین و همره
 
بادا بقای خسرو، و ایام دولت او
چندان که مهر و مه است، در آسمان سفر گه
 
بر عارفان چو دارند، نظم «محیط» عرضه
لله در قائل، گویند رحمة الله
صباح الخیر زد بلبل به گلشن
گل من عید شد، چشم تو روشن
 
گلی در گلشن ایجاد بشکفت
که گل می نشکفد چون او به گلشن
 
به آزادی سمر گشتند زآغاز
زیمن بندگیش، سرو و سوسن
 
زبویش ساحت گیتی معطر
زرویش عرصه ی کیهان مزین
 
تجلی گرد آن ذات مقدس
که نورش تافت در، وادی ایمن
 
بود آن خلد روحانی وجودش
که خاص الخاص را آمد معین
 
بسیط خاک آمد رشک افلاک
زفرخ مقدمش چون شد مزین
 
همایون عهد میلاد خدیوی است
که گردد سر خلقت زو معین
 
سمی و جانشین و سبط احمد
ولیّ مطلق دادار ذوالمن
 
ولی قائم بالسیف، شاهی
که تیغش بهر دین حِصنی است زآهن
 
مثال ماسوی، با حضرت او است
مثال ظل ذی ظل فن و ذی فن
 
کنند انکار بودش را به غیبت
گروهی منکران دیو دیدن
 
«تعالی شأنُه عَمَّا یقُولُون»
بود هستی او از شمس، ابین
 
گواه هستی شئی است، آثار
در این معنی نباشد شُبهه و ظن
 
وجود شمس را روشن دلیلی است
فروغ شمس، تابیدن ز روزن
 
بقای ملک امکان است برهان
به بود آن شه لاهوت مسکن
 
خوش آن ساعت که امر آید زیزدان
بدان شه کی ولی غایب من
 
هویدا شو که هنگام ظهور است
زطلعت پرده ی غیبت، برافکن
 
زعدل و قسط، گیتی را بیارای
نهال ظلم را، از بیخ برکن
 
زوال دولت سفیانیان را
به نام باقی خود، سکّه برزن
 
به گفتن نیست حاجت، آن چه دانی
بکن ای علم یزدان را تو مخزن
 
به اقلیم شهود، عالم غیب
درآید آن شه، خورشید گرزن
 
بدان جاه و جلال کبریایی
که باشد در بیانش، نطق الکن
 
بر ادهم بر شود وز گرد موکب
نماید چشم مهر و ماه، روشن
 
طریق حضرتش پویند، نیکان
زسر پا کرده ره را طی نمودن
 
کند بر پیشوایان، پیشوایی
رسوم دین حق را زنده کردن
 
درآرد بر «انّی امرالله» آواز
الهی منهی عرش نشیمن
 
جنوداً لم تروها، در رکابش
پی طاعت کمر بر بسته متقن
 
مسیح و دانیال و خضر و الیاس
زمانی در یسارش گه در ایمن
 
به ظلّ رأیت فرخنده ی او
تمام ماسِوَی الله جسته مأمن
 
قدر قلاده ی امرش قضاوار
پی طاعت نموده طوق گردن
 
عطارد گاه عرض لشگر وی
شود درمانده از احصا نمودن
 
نخستین آن که یابد فیض قربش
بود جبریل فرخ پیک ذوالمن
 
نخست از بندگان خاص آن شاه
زانسان سیصد است و سیزده تن
 
قوی دل مردمانی، سخت بازو
که گردد مویشان در دست آهن
 
دل حق جویشان بر دشمن و دوست
زآهن سخت تر وز موم الین
 
«اشدّاء علی الکفار» فرمود
پی توصیفشان حیّ مهیمن
 
به جبهه جمله را، داغ محبت
کمند عشق یک سر را به گردن
 
کشد تیغ از نیام و برق تیغش
زند کفار را آتش به خرمن
 
زعدل و داد پر سازد جهان را
که پر باشد زجور و ظلم، دامن
 
کشد بر دار، آن دونان که دانی
زند آتش بر آن دیوان ریمن
 
زبیم شحنه ی قهار عدلش
برآید از نهاد جور، شیون
 
فراخای جهان بر خصم گردد
زخوفش تنگ تر، از چشم سوزن
 
کُشد دجّال را، عیسی بن مریم
به امر آن شهنشاه، مهیمن
 
شود آفاق زیباتر زگلزار
که بودی زشت تر صدره زگلخن
 
عرب را فخر از بابش به کونین
عجم را مام آن شه بهترین زن
 
حدیث روح پرور آب حیوان
زفیض خاک راه او مبرهن
 
بریدش قابض ارواح باشد
گه پیغام فرمودن به دشمن
 
محبش هرکه خواهد زنده گردد
برای کیفر از دشمن کشیدن
 
«محیط» آن روز مقصودی ندارد
به جز جان در رکاب او فشاندن
گدای میکده ام خشت زیر سر دارم
زمهر افسر و از کهکشان کمر دارم
 
زیمن عاطفت پیر می فروش مدام
شراب صافی و ساقی سیمبر دارم
 
مبین به چشم حقارت به وضع مختصرم
که بس جلال بدین وضع مختصر دارم
 
خوشم به بی سر و پایی که تا چنین شده ام
نه رنج پاس کلاه و نه بیم سر دارم
 
به سلطنت ندهم پیشه ی قناعت را
که اهل دانشم و بینش و بصر دارم
 
فراغ خاطر و عیش مدام و خلوت امن
هرآن چه دارم ازین پیشه سربسر دارم
 
زخویش بی خبرم تا نموده جذبه ی عشق
به جان دوست که از عالمی خبر دارم
 
فقیر و عاجز و درویش و عورم ای خواجه
مرا بخر که از این گونه بس هنر دارم
 
همان همایون شاخم که باغبان از من
مر آن ثمر که به جوید، همان ثمر دارم
 
دل و دمی چه جهان تاب مهر و روشن روز
زفیض آه شب و ناله ی سحر دارم
 
به جز محبت نیکان زمن مجو هنری
که در سرشت نهفته همین هنر دارم
 
نیازمندم به چشم امید در همه عمر
به لطف حجت موعود منتظر دارم
 
پناه کون و مکان صاحب الزمان مهدی
که خاک درگه والاش تاج سر دارم
 
به جرم دوستی او اگر بُرند سرم
گمان مبر که سر از آستانش بردارم
 
زیمن تربیت بندگان او است محیط
که طبع هم چو یم و نظم چون گهر دارم
دو چیز مایه ی عشرت بود، علی التّحقیق
وصال یار موافق، وصل جام رحیق
 
وصول جام رحیق است، آیت دولت
وصال یار موافق، سعادت و توفیق
 
به سالخورده می ناب و خورد سال نکار
دهم هر آن چه مرا هست، از جدید و عتیق
 
رموز غیب بخوانم، زخط روشن جام
زلعل دوست کنم درک نکته های دقیق
 
مرا زخاصیت لعل دوست، شد معلوم
نگین خاتم جم بوده لاله رنگ عقیق
 
کنار سبزه به نوشم، به نغمه ی دف و چنگ
بیاد لعل لب دوست، باده ی چو عقیق
 
هر آن که موسم گل بگذرد زشاهد گل
اگر فلاطون باشد، تو می کُنش تَحمیق
 
همان تصور بی جا است ترک یار مدام
که هیچ عقل سلیمش نمی کند تصدیق
 
برای روشنی دیده، حرز جان سازم
گرم به دست فتد خاک پای یار شفیق
 
زنقد جان گهری نیست چون گرامی تر
به شوق دل کنمی جان نثار راه رفیق
 
به یادگار حدیثی بگویمت، بشنو
که یاد دارم از ناصحی شفیق و صدیق
 
دل شکسته بدست آر، اگر خدا طلبی
که این مقام بود جای حق، نه بیت عتیق
 
جزای کرده ی خود هرکسی چو خواهد دید
تو را چه کار که آن مؤمن است و آن زندیق
 
حدیث عقل بر عاشقان چنان باشد
که در شریعت فتوای مُفتی زندیق
 
طریق صدق و ارادت طلب که راه نجات
طریق بندگی او بود، علی التّحقیق
 
بود سلامت دست و زبان، مسلمانی
نمود پیر خرابات، این سخن تحقیق
 
حذر نمای زدیوان آدمی صورت
که قاطعان طریقند و قائدان فریق
 
طریق پیروی شاه دین ز دست مده
که راه کعبه ی قُرب است این خجسته طریق
 
خدیو خطه ی امکان شهنشه کونین
که با فلک نتوان کرد، درگهش تطبیق
 
پناه کون و مکان نوح وقت فلک نجات
که کائنات به بحر عطای او است غریق
 
ولی قائم بالسیف، حجت موعود
امام عصر ولی الاه خضر طریق
 
به غیر اینکه سزا نیست ذات حقش خواند
هرآن چه عرضه کنم در ثنای او است حقیق
 
مثال هستی کونین در بر ذاتش
مثال هستی قطره است، نزد بحر عمیق
 
پی سعادت جاوید نامه ی اعمال
«محیط» داد زمدح و ثنای شه تنمیق
نوید مقدم دلدار داد، باز بهار
جهان پیر، جوان شد زوجد دیگر بار
 
بهار آمد و بهر نثار مقدم آن
به باغ و زاغ زکف کشت، ابر لؤلؤ بار
 
صبا مسیح نفس گشت و شاخ موسی دست
چو بیت مقدس و طور است، ساحت گلزار
 
کند حدیث گل از حشمت سلیمانی
به شرح نغمه ی داود، لب گشود هزار
 
قدح نهاده به کف، لاله شد به طرف چمن
صلای سرخوشی، ای صوفیان دُردی خوار
 
ندانما زچه خمخانه خورده می نرگس
که تا زخاک برآمد، به چشم داشت خمار
 
بشنو غبار کدورت زدل به رشحه ی جام
کنون که طلعت گل راست، آب آینه دار
 
به عیش کوش و غنیمت شمار وقت عزیز
کنون که فتنه به خواب است و عافیت بیدار
 
به عمر خویش ندیدم به غیر شاخه ی گل
که هیچ شاخ دگر، آفتاب آرد بار
 
بهار اگر چه بهر سال روح پرور بود
کنون بهار زپیرار بهتر است و زپار
 
از آن که داد نوید قدوم حضرت دوست
جوان نمود جهان را، زوجد دیگر بار
 
غرض ز دوست بود آن بهشت روحانی
که گرد رهگذرش کرده حور زیب عذار
 
حدیث طوبی و کوثر که شهره گشته بود
کنایتی زقد و لعل آن خجسته نگار
 
سخن ز جنت و دوزخ مگو دگر واعظ
که قرب دوست همه جنت است و بُعدش نار
 
نشان زلف و رخ فرخش اگر طلبی
در این سراچه بود روز روشن و شب تار
 
به مهر نسبت او را نمی توان دادن
که ماه عارض او راست مهر آینه دار
 
زچهره شاهد بزم ازل نقاب گرفت
گه تجلی حق است یا اولی الابصار
 
فروغ شمس حقیقت جمال شاهد غیب
که شد زپرتوش آفاق و مطلع الانوار
 
خدیو کون و مکان شهریار عرش سریر
که سر به خاک در او سپهر راست مدار
 
دلیل رهروان طریق صدق و نجات
سمی ختم رسل ختم اوصیاء کبار
 
امام جن و بشر، صاحب الزمان مهدی
سلیل عسکری و شِبل حیدر کرار
 
به انتظار قدومش چو روشنان فلک
مدام عیسی گردون نشین بود بیدار
 
به هرچه رأی کند در زمان، شود موجود
که او است قادر بالفعل و فاعل مختار
 
گر او نه واسطه ی نظم ممکنات بدی
شدی گسسته زهم عقد ثابت و سیار
 
بقای عالم و آدم، دلیل هستی او است
که بی روان نبود جسم را ثبات و قرار
 
چو نور در بصر و جان به جسم در عالم
بود نهفته به ذات و پدید از آثار
 
گذر کند بر خلق و نمی شناسندش
از آن که دیده ی حق بینشان گرفته غبار
 
دهد به باد فنا خاک شرک و آب ریا
چو از نیام کشد ذوالفقار آتشبار
 
مراد جان و دل ما ظهور حضرت او است
خوش از آن زمان که دل و جان شوند برخوردار
 
نخست منهی اقبال او بود جبریل
امین وحی مهین پیک ایزد دادار
 
بداست نیمه شعبان خجسته میلادش
به سال دو صد و پنجاه و پنج یا که چهار
 
مرا زکج روی چرخ شکوه ها باشد
که شرح آن نتوان سال ها یکی زهزار
 
به عرض حال نباشد «محیط» را حاجت
که شاه واقف حال است و کاشف اسرار
ای منتظران مژده که آمد گه دیدار
بر بام برآئید که شد ماه پدیدار
 
از خانه درآئید که جانان ز ره آمد
جان پیشکش آرید که زر نیست سزاوار
 
آن شاهد غیبی که نهان بود، به پرده
از پرده به بزم آمد و از بزم به بازار
 
باز آمد و از رنگ رخ و جلوه ی بالاش
شد کلبه ی ما رشک چمن غیرت گلزار
 
از شهد لب و شور دل آشوب کلامش
عالم شکرستان شد و آفاق نمکزار
 
برخاست شمیم خوش آن طره ی مشکین
یا قافله ی مشک رسیده است زتاتار
 
تا باد گذر کرده به چین سر زلفش
آفاق معطر شده چون طلبه ی عطار
 
ای شیخ مکن منع من از عشق نکویان
کز منع توام حرص فزون گردد و اصرار
 
از سبحه و دستار مرادی نتوان یافت
مقصد مطلبی، طره ی دلدار به دست آر
 
با ما مکن از سبحه و دستار حکایت
رندانه سخن گوی ز زلف و رخ دلدار
 
عید است نگارا، پی شیرینی احباب
بگشا به شکر خنده لب لعل شکربار
 
در گلشن عالم گل بی خار نباشد
غیر از رخ خوب تو که باشد گل بی خار
 
گر ماه کله دار بود، سرو قبا پوش
تو سرو قبا پوشی و تو ماه کله دار
 
لعلت می جان پرور و خمار تو و من
هم طالب می هستیم و هم طالب خمار
 
روی تو گل تازه و گلزار تو و من
هم عاشق گل هستیم و هم عاشق گلزار
 
هر سال بهار ار چه بسی نغز و نکو بود
امسال نکوتر بود از، پار و، زپیرار
 
عید است و بود مولد مسعود شه کل
هم نام شهنشاه رسل، احمد مختار
 
شاهنشه دین حجت موعود که باشد
بر قافله ی کون و مکان، قافله سالار
 
هم آمر و هم ناهی و هم ناهی و هم صاحب امر است
هم قادر و هم عالم و هم فاعل مختار
 
از یمن قدوم وز پی طوف حریمش
گردیده زمین ساکن و گردون شده دوار
 
آن شمس ولایت که فروغی است از او مهر
شد مه شعبان، بگه نیمه نمودار
 
در طور جهان کرد تجلی چو جمالش
شد شش جهت از نور رخش مطلع انوار
 
آثار جمالش همه جا گشته هویدا
از فیض طلوعش همه کس گشت خبردار
 
نادیده جمالش همه دادند بدو، دل
کردند به نیکویی رویش، همه اقرار
 
بابش زعرب باشد و هستش زعجم مام
آن فخر عرب ذخر عجم نخبه ی ابرار
 
هادی امم، مظهر حق، مهدی موعود
آن قائم غایب، زنظر، واقف اسرار
 
چون جان به تن و عقل به سر، نور بدیده
پیدا است بر غلق و نهان است زانظار
 
یک شمه زاوصاف جمیلش نتوانند
خلق دو جهان یک سره گردند اگر یار
 
سر رشته ی کارم شده از کف، مددی کن
ای در کف فیاض تو سر رشته ی هر کار
 
دیوان «محیط» از شرف منقبت شاه
شد حرز تن و جان و دل و دیده ی احرار
نوبهار فرّخ آمد، نوبت بستان بود
نوبت بوستان و گاه سیر سروستان بود
 
ساحت گیتی عبیر آگین چو صحرای ختن
چون شمیم زلف جانان باد مشک افشان بود
 
هرطرف بینی نظر بر لاله و گل اوفتد
هرکجا پویی گذر بر سنبل و ریحان بود
 
گریه ی ابر بهاری باغ را خندان کند
ابر می گرید از آن رو بوستان خندان بود
 
بر دمید از خاک ساده لاله های رنگ رنگ
رشحه ی از کلک صنع ایزد سبحان بود
 
می رسد از درگه سلطان دین باد بهار
کز شمیم او عبیر آگین مشام جان بود
 
نیمه ی شعبان بود عیدالتجلی و الظهور
زان که میلاد سعیدش نیمه ی شعبان بود
 
شمس گردون ولایت، نور پاک ذوالجلال
کز فروغ وی منور، عالم امکان بود
 
شهسوار عرش خرگه، حاکم رد قبول
که آسمانش گوی آسا، در خم چوگان بود
 
چون خرد در جسم و جان در جسم و بینش در بصر
 
پسش چشم سر عیان وز چشم سر پنهان بود
 
گرچه مستغنی است از برهان وجود اقدسش
شاهد بودش، بقای عالم امکان بود
 
می نیارم مدحتش گفتن که در توصیف او
نطق الکن، عقل درمانده، خرد حیران بود
 
عجز من در وصف ذات او دلیل معرفت
دعوی عرفان ذاتش، شاهد نقصان بود
 
قائم آل محمد مهدی موعود، آنک
از نژاد عسکری و جانشین، آن بود
 
حجت پاینده ی حق، قائم آل رسول
آن که او را ماسوی الله، بنده ی فرمان بود
 
رشحه ای ز ابر عطایش، نعمت خوان وجود
پایه ای از قصر قدرش، گنبد گردان بود
 
عدل او میزان حق است و ولای او صراط
مهر او خلد برین و خشم وی نیران بود
 
می شود گاه قیام او قیامت آشکار
ایمنی آن را بود آن دم که با ایمان بود
 
بی رضای او ندارد طاعت جاوید، سود
با ولای او چه باک از کثرت عصیان بود
 
نیک بخت آن کس که در دیوان محشر چون «محیط»
مدح شاهنشاه دینش زینت دیوان بود
ای پایه ی جلال تو آن سوتر از جهات
برتر بود مقام تو زادراک ممکنات
 
جایی رسیده ای ز جلالت که آمده
در عالم تصور ذاتت، عقول، مات
 
فرخ سلیل حجت حق، عسکری تویی
جدّ تو هست ختم رسل، فخر کائنات
 
هستی تو نخبه ی عرب و زبده ی عجم
بابت ز طیّبین بُد و مامت، ز طیّبات
 
ای برترین سلاله ی ارواح محترم
ای بهترین نتیجه ی آباء و اُمّهات
 
دامان عصمت تو مبرّا بود ز عیب
زاصلاب شامخاتی و ارحام طاهرات
 
فرخنده درگه تو بود ساحل امید
در بحر روزگار، تویی کشتی نجات
 
بگشوده فیض عام تو بر چهر ماسوی
ابواب جاودانه عطیات وافرات
 
بر زهر، بَر دمند اگر نام مهر تو
مانند آب خضر شود مایه ی حیات
 
خوانند گر، به آب بقا وصف قهر تو
چون زهر جانگزای شود مورث ممات
 
می خواست مهر و قهر ترا حق نشانه ای
ایجاد کرد دوزخ و جنات عالیات
 
در رتبه ماسوی همه جسمند و تو روان
نی نی خطا سرودم، اینان صفت تو ذات
 
باشد گه تجلی یزدان ظهور تو
حق راست در وجود تو هر دم تجلّیات
 
نبود ولی قائم بالسیف، جز تو کس
هم صاحب الزمانی و هم مالک الجهات
 
هستی امام غایب و مهدی منتظر
ای مظهر غرائت آثار و معجزات
 
از پا فتاده ام ز کرم دست من بگیر
یا ناصر الأحبة و یا حامی الولات
 
نبود مرا ز کار فرو بسته غم که هست
دست گره گشای تو حلال مشکلات
 
دستی بر آر و ریشه ی کافر دلان بکن
یا قاهر الاعادی و یا قامع الطُّغات
 
یا خاتم الائمه و یا هادی الأمم
با مبدأ الهدایة و یا منتهی الهُدات
 
در حضرت تو حاجت اظهار حال نیست
باشد چه احتیاج به توضیح واضحات
 
دارد زلطف عام تو چشم کرم «محیط»
ای ریزه خوار خوان عطای تو کاینات
 
گوید بدین امید ثنایت که روز حشر
انعام او، به روضه ی رضوان کنی برات
 
در خورد حضرت تو نباشد ثنای من
ای عاجز از بیان ثنای تو ممکنات
 
هر دم ترا نثار فرستند قدسیان
از بارگاه قُدس تحیّات زاکیات
حدیث موی تو نتوان به عمر گفتن باز
از آن که عمر شود کوته و حدیث دراز
 
به راه عشق تو انجام کار تا چه شود
برفت در سر این کار هستیم زآغاز
 
به طاق دلکش آن ابروان محرابی
که دور از تو نباشد مرا حضور نماز
 
اگر نه از دل من رسم سوختن آموخت
چرا دمی نکند شمع، ترک سوز و گداز
 
گرت هوا است که از خلق بی نیاز شوی
زیادتی مطلب، با نصیب خویش بساز
 
گناه بخت سیه بود، دست کوته ما
وگرنه سلسله ی موی دوست، بود دراز
 
نحست گام نهی پای بر سر گردون
چو از نشیب طبیعت قدم نهی به فراز
 
اگر سعادت جاوید بایدت، ای دل
نمای شرح حقیقت، سخن مگو زمجاز
 
حدیث لیلی و مجنون عامری بگذار
مخوان فسانه ی محمود غزنوی و ایاز
 
مدیح مظهر حق، مظهر حقایق گوی
ثنای حجّت ثانی عَشَر، نما آغاز
 
سمّی ختم رُسل خاتم الائمه که هست
نهان زدیده و بر حضرتش عیان هر راز
 
سلیل خسرو دین عسکری شه کونین
ولی حق شه دشمن گداز و دوست نواز
 
امام مُنتظر خلق، حجّت موعود
که هست چشم جهانی به رهگذارش باز
 
پناه کون و مکان صاحب الزمان مهدی
ولی قائم بالسیف، شهسوار حجاز
 
خجسته نامش زان بر زبان نمی آرم
که روزگار رقیب است، آسمان غمّاز
 
ز خوان مکرمتش وحش و طیر روزی خوار
به شکر موهبتش جنّ و انس هم آواز
 
به اوج جاهش جبرئیل عقل می نرسد
به بال شوق کند تا ابد اگر پرواز
 
شها حقیقت وحدت تویی و دور از تو
شده حقیقت و وحدت بدل به شرک و حجاز
 
ز حال مردم و وضع زمانه ناگفته
تو واقفی و نباشد به عرض حال نیاز
 
درآ زپرده و از یک تجلی رخسار
غبار شرک زمرآت ماسوی پرداز
 
«محیط» زنده شود بعد مرگ گر نشود
ظهور دولت حق راست نوبت آغاز
ما ز سودای گل و از بوستان آسوده‌ایم
نوبهاری جسته‌ایم و از خزان آسوده‌ایم
 
اصل جانان هست گو یک سر جهان فانی بود
یک جهان جان برده‌ایم و از جهان آسوده‌ایم
 
گر بهشت نسیه‌ای دارند وقتی زاهدان
ما به نقد از همت پیر مغان آسوده‌ایم
 
گر بلا پیوسته بارد زآسمان ما را چه غم؟
زآن که اندر سایه دارالامان آسوده‌ایم
 
ما به خاک میکده جستیم آب زندگی
خضر را گو کز حیات جاودان آسوده‌ایم
 
مژده کآمد آن پری کاندر میان مردمان
ما ز طعن مردمان اندر جهان آسوده‌ایم
 
یوسفی در مصر دل جستم عزیز ای دوستان
از تمنای بشیر و کاروان آسوده‌ایم
 
ما متاع دین و دل دادیم بر تاراج عشق
از خطرهای ره وز رهزنان آسوده‌ایم
 
برده عشقت از دل پیر و جوان تاب و توان
خوش ز تیر طعنه پیر و جوان آسوده‌ایم
 
آن زره‌موی کمان‌ابرو که اندر خیل ماست
ما ز تیغ تیز وز تیر و کمان آسوده‌ایم
 
تا که آشفته امام عصر را شد مدح‌خوان
از بلای فتنه آخر زمان آسوده‌ایم
کی در بهاران دیده ای بلبل فرو بندد نفس
یا در میان کاروان بی غلغله ماند جرس
 
پائی بدامان میکشم در دیده افغان میکشم
فریاد پنهان میکشم چون نیستم فریادرس
 
دیگر بیاد گلستان بیجا بود آه و فغان
صیاد اگر شد مهربان سازیم با کنج قفس
 
دارم فراغ از بال کشت من با تو ای حورا سرشت
ور بی تو باشم در بهشت باشد بچشمم چون قفس
 
از قید هستی رسته ام وز زندگانی خسته ام
تا دل بعشقت بسته ام برکنده ام بیخ هوس
 
ای هوشمندان الحذر از راه عشق پرخطر
وهم گمان را زین سفر فرسوده شد پای حرس
 
دین و خرد در باختم تا توشه ره ساختم
جانان جان بشناختم خود جان نخواهم زین سپس
 
از کعبه و دیرم مگو زنار و تسبیحم مجو
زین هر دو دارم بر تو رو محرابم ابروی تو بس
 
گیتی مرا دشمن بود دوران بقصد من بود
آشفته ات یکتن بود جز تو ندارد هیچکس
 
فرمانده کیهان توئی شاهنشه دوران توئی
چون شحنه امکان توئی پروا ندارم از عسس
 
ای صاحب عصر و زمان ای خضر راه گمرهان
من مانده دور از کاروان وین رهزنان از پیش و پس
ای بهشتی گاه حوری گه پری گاهی بشر
از دهن گه می دهی گاهی نمک گاهی شکر
 
جاء عشقی راح عقلی یا ندیمی بالهدر
ضامن قلبی ما تفرج طال شوقی ما قصر
 
تیر مژگانت بسینه یا که سوزن در حریر
شرح عشق تست در دل یا که نقشی در حجر
 
رفتی و بی تو میسر نیست ما را زندگی
کیف یبقی الجسم یا صاح و روحی قد هجر
 
عاجزم اندر تو نامت چیست ای رشگ ملک
سرو بستانت بخوانم یا که غلمان یا قمر
 
در شب هجر تو طوفان کرد چشمم وقت شد
تا برآرم نوح وش فریاد ربی لا تذر
 
کی عجب باشد که نالد عاشقی از اشتیاق
العجب ثم العجب فی هجره ممن صبر
 
الحذر گویان از آن قامت زهر سو مسلمین
فی القیامه ان یقول الکافر این المفر
 
قامتت را آتش طور است بر سر از جمال
طور سینا میوه ای گر آتشین داد از شجر
 
گفت با من عقل از سر برنه این سودای خام
قلت للقلب ان عشقی قد نهی فیما امر
 
گر بدین ودل شکیبی اینک اینک دین و دل
گر بجان دادن کفایت هست سهل است اینقدر
 
گفت شیخ شهر با آشفته بگریز از بلا
قال ان هذا البلا یا مدعی مال خطر
 
اینکه گفتی صبرم اندر هجر آن یوسف جمال
پیر کنعان را نفرماید کسی صبر از پسر
 
انتظارم کشت ای شمع ازل پرده بسوز
قائما بالحق امام العصر عدل المنتظر
باد گل بوی سحر مژده زبستان آورد
که هزاران زطرب جمله بدستان آورد
 
اقحوان زر کند و سیم شکوفه به نثار
گوئیا مژده گل را به گلستان آورد
 
از دهانت سخنی گفت صبا وقت سحر
غنچه دست از سر غیرت بگریبان آورد
 
چشم یعقوب شده باز همانا که بشیر
خبر یوسف مصری سوی کنعان آورد
 
کوری زاهد پیمانه شکن مغبچه ای
یک سبو می بصبوحی بر مستان آورد
 
صوفیان بی می و مطرب همه مستند و خراب
از خربات که این نشئه برندان آورد
 
جز خم زلف تو کاو گوی زنخدان زد و برد
گوی خورشید که اندر خم چوگان آورد
 
هدهد ار تاج بسر داشت عجب نیست که دوش
خبر از شهر سبا سوی سلیمان آورد
 
این همه عیش و طرب چیست از آنست که باد
مژده مقدم احباب زطهران آورد
 
وه چه اصحاب شتابان همه در موکب میر
وه چه میری که قدومش بجهان جان آورد
 
داشت سودای سر زلف تو آشفته که دوش
بزبان جمله سخنهای پریشان آورد
 
نی غلط این شب قدر است که سلطان ازل
روی از ساحت واجب سوی امکان آورد
 
ولی و حجت دین قائم بالحق مهدی
که قدومش بجهان مایه ایمان آورد
 
خامه گر بهر نثار تو در نظمی سفت
در بدریا برود زر بسوی کان آورد
 
یابد ایمان زولای تو کمال و با عجز
رو بدرگاه تو درویش ثنا خوان آورد
لبت ببوسه اهل هوس نشان گردید
چرا بخاتم جم دیو کامران گردید
 
خریطه سگ لیلی بگردن مجنون
فتاد و فخر کنان روبحی روان گردید
 
شبی ززلف و رخت ریخت خوی بدامن باغ
که پر زسنبل بو یاو ارغوان گردید
 
فتاد سایه تو چون بباغ بر سر سرو
ببندگی تو آزاد از خزان گردید
 
سپهر بر سر کویت بسالهای دراز
هزار دوره بزد تا که آستان گردید
 
گدای میکده صد خم برایگان بخشید
نصیب خسرو اگر گنج شایگان گردید
 
طپیده بود دل ما بخون زتیر نظر
دوباره غمزه بر او تیر امتحان گردید
 
شنید بوی پسر را زقافله یعقوب
سزد چو گرداگر گرد کاروان گردید
 
چه لذتست بطوف حریمت ای کعبه
که خار بادیه ات رشک پرنیان گردید
 
براه قافله چندان گریست شب مجنون
که راه بادیه اش گم بساربان گردید
 
مباد تا که بدربان تو بسازد غیر
نهفته دیده بکوی تو پاسبان گردید
 
گرفته با سر زلف تو الفت آشفته
قفس بمرغ گرفتار آشیان گردید
 
مرا ضمان چو بود صاحب الزمان دردهر
چه غم که دشمن خونخوار من زمان گردید
هرچه که داریم از اعتبار کریم است
شُکرِ خدا کارِ ما کنارِ کریم است
هرچه به ما می‌دهند از اول خلقت
محض گُلِ روی روزگارِ کریم است
روزی ما شُکرِ حق به دست کسی نیست
تا که در این خانه سفره‌دارِ کریم است
ما نه فقط جبرئیل هم سرِ هر صبح
منتظرِ سیبِ آبدارِ کریم است
گر لبِ ما سرخ شد از خونِ جگر نیست
روزی ما شاخه‌ی انارِ کریم است
تا جگری سوخت از آن سرمه کشیدیم
دیده‌ی عشاق وام‌دارِ کریم است
 
جلوه نما بنگرم جمالِ علی را
تا که ببینم علی و آلِ علی را
 
وارث قدوسی قداست زهرا
صاحب سجاده‌ی سیادت زهرا
ثانیه‌ها جمعه‌ها زمان طلوع است
تکیه به کعبه بزن به ساحت زهرا
قسمتِ پیر و جوان ما که نگردید
کاش شود دیدن تو قسمت زهرا
دیده‌ی دلدادگان به فتح تو مانده است
تا برسد دست ما به تربت زهرا
زُلف بر افشان که پنج آینه بینیم
محشر کبری نما قیامت زهرا
خانه‌ی عشاق را که سیل غمت برد
بر سر ما مانده لیک منتِ زهرا
 
عاشقی ما تویی جمال محمد
عشق محمد بس است و آل محمد
 
چشم به دیدار توست شاه خراسان
تا که بیایی شبی به گوشه‌ی ایوان
کیستی ای آتش وجود پیمبر
کیستی ای مرتضی را همه‌ی جان
گوش به فرمان توست تمامی گیتی
تا که بباری دوباره حضرت باران
گفت که خدمت کند حجت صادق*
گر تو بیایی توراست خادم و دربان
حیرت محضیم از این حدیث از آن شأن
بیت فؤاد آورم زِ خطه‌ی کرمان
“گر مُتِمَسِک شود به ذِیلِ تو ابلیس
باز مقرب شود به درگه رحمان”**
 
سوی تو ما حاملِ سلامِ رضائیم
لشکر ایرانیِ امام رضائیم
 
غیرتِ حیدر تبارِ فاطمه برگرد
ختم کن این انتظارِ فاطمه ، برگرد
صبح ظهور تو روز گرم تقاص است
بارِ دگر بر مزارِ فاطمه برگرد
لشکر تو لشکرِ علی و حسین است
حضرتِ دُل دُل سوارِ فاطمه برگرد
یک طرفت اکبر است و یک طرف عباس
با دو دمِ ذوالفقارِ فاطمه برگرد
میمنه و میسره‌ها باز بپاشند
با دو یلِ تیغدارِ فاطمه برگرد
زود بیا و جگر شیعه خنک کن
ای همه ، دارو ندار فاطمه برگرد
 
پیش تو باید که دید قامت عباس
بر سر دوش تو هست رایت عباس
 
راه تو جمع شهادت است و شهود است
راه خدایی است که آغوش گشوده است
لطف تو آری کرامت حسنین است
خشم تو باری عذاب قوم ثمود است
راه تو روشن تر از تلألؤِ خورشید
وسعتِ تابیدن تو مُلکِ وجود است
عین قعود است یأس و ماندن و تردید
راه سلیمانیِ تو عین صعود است
سایه‌ی تو بر سر است اگر که نوشتیم
سُست تر از تار عنکبوت یهود است
وقت ظهور تو نه که قبل ظهورت
زیرقدم‌های شیعه آل‌سعود است
 
منتظر تیغ تو ست دولتِ پَستان
تا حَسنستان بسازی از عربستان
 
معنی اسلام اگر چه صلح و سلام است
آی که در بطنِ انتظار قیام است
منتظر اهلِ دیار بی رمقی نیست
منتظران را دو چشم خفته حرام است
منتظر اهل دعا و عشق و تبسم
تیغه‌ی شمشیر تیز بین نیام است
منتظران خط سرخ قبل ظهورند
امرِ ولی هرچه هست ختم کلام است
منتظر اهل بصیرت است و به گوشش
صحبت آتش به اختیار امام است
باید از این انتظار یاد بگیریم
راه کدامین ره است و چاه کدام است
راه فقط راه عشق راه حسین است
وعده‌ی ما با تو خیمه‌گاه حسین است
 
 
****
 
*حدیث امام صادق علیه السلام:
لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی
 
** از فؤاد کرمانی
براساس گریز به
موضوع گریز :
مناسبت گریز :
براساس سبک شعر
روضه شور واحد تک زمینه رجز خوانی زمزمه جفت نوحه مناجات نامشخص مدح مسجدی سینه زنی واحد سنگین دکلمه دم پایانی واحد تند پیش زمینه سرود سالار زینب حاج ناظم همه جا کربلا راس تو میرود بالای نیزه ها ببینید ببینید گلم رنگ ندارد نوحه سنتی ببینید ببینید گلم رنگ ندارد سیدی ماکو مثلک الغریب غریب گیر آوردنت زبانحال به سمت گودال از خیمه دویدم من دودمه مدح و مرثیه مفاعیل مفاعیل فعول شعر خوانی
براساس قالب شعر
دوبیتی غزل قصیده مثنوی چهار پاره رباعی ترجیع بند مستزاد شعر نو شعر سپید ترکیب بند قطعه مسمط نا مشخص مربع ترکیب تک بیتی مخمس
براساس زبان
فارسی عربی ترکی
براساس شاعر
محتشم کاشانی میلاد عرفان پور امیر عباسی قاسم صرافان محمد مهدی سیار غلامرضا سازگار رضا یعقوبیان علی اکبر لطیفیان قاسم نعمتی اسماعیل تقوایی مرتضی محمود پور حسن لطفی امیر حسین سلطانی محمود اسدی علی انسانی مظاهر کثیری نژاد محمود ژولیده ولی الله کلامی زنجانی میثم مومنی نژاد حسن ثابت جو عباس میرخلف زاده سید حمیدرضا برقعی سید هاشم وفایی سید رضا موید خراسانی محمدرضا سروری یوسف رحیمی احمد بابایی محسن عرب خالقی سید پوریا هاشمی علیرضا خاکساری وحید زحمتکش شهری مهدی رحیمی زمستان حسن کردی روح اله نوروزی مرضیه عاطفی بهمن عظیمی حسین رحمانی میلاد قبایی محسن صرامی رضا آهی رضا تاجیک اصغر چرمی محمد جواد شیرازی مهدی نظری وحید قاسمی وحید محمدی محسن کاویانی مجتبی صمدی شهاب حمید رمی محمد حسین رحیمیان محمد حسن بیات لو امیر روشن ضمیر نا مشخص محمد محسن زاده گنجی امیر ایزدی حسین قربانچه رضا رسول زاده جواد حیدری محمد سهرابی محمد جواد پرچمی سيد مهدي سرخان رضا یزدانی سید مهدی موسوی حسن صنوبری محسن رضوانی سیدجواد پرئی سید محمد جواد شرافت علی سلیمیان محمدجواد غفورزاده (شفق) سید مجتبی رجبی نورآملی حسن بیاتانی عماد خراسانی رحمان نوازنی مسعود اصلانی حافظ محمدرضا آغاسی علی حسنی صمد علیزاده محمد صمیمی کاظم بهمنی مجید تال مهدی قهرمانی احسان محسنی فر شیخ رضا جعفری میثم سلطانی مصطفی صابر خراسانی محمد فردوسی علیرضا قزوه قاسم افرند محمد مهدی عبداللهی محمد خسروی جواد دیندار سعید خرازی علیرضا عنصری حسین میرزایی حسن جواهری مصطفی قمشه ای علامه حسن زاده آملی میثم خالدیان علی زمانیان حسین ایمانی سیدعلی احمدی(فقیر) سید مجتبی شجاع محمد حسین فرحبخشیان (ژولیده نیشابوری) محسن داداشی امام خمینی (ره) فواد کرمانی امیر رضا سیفی احمد اکبرزاده ملا فتح‌الله وفایی شوشتری صدّیقه‌ی طاهره (علیهاسلام‌الله) محمود شاهرخي (م.جذبه) سید محمد رستگار جواد هاشمی (تربت) سید حبیب نظاری غلام‌رضا دبیران محمدحسین علومی تبریزی سعید بیابانکی سعید توفیقی علیرضا لک جواد محمد زمانی آیت الله محمدحسین غروی اصفهانی سید یاسر افشاری محمود کریمی احمد واعظی آیت الله وحید خراسانی حضرت آقای خامنه ای سید الشهدا عبدالجواد جودی خراسانی بهروز مرادی سالک قزوینی رفیق اصفهانی سید رضا حسینی (سعدی زمان) بابافغانی شیرازی تأثیر تبریزی صغیر اصفهانی (ره) وحید مصلحی یاسر حوتی حسین رستمی محمد بنواری (مهاجر) محمد بیابانی علیرضا شریف هادی جان فدا علی آمره حامد تجری مصطفی متولی مجتبی خرسندی علی صالحی علیرضا بیاتانی مهدی رحمان دوست مهدی نسترن سید محمد جوادی سید مهدی جلالی مجتبی روشن روان حامد خاکی سید محمد علی ریاضی احسان مردانی مهدی مومنی مریم سقلاطونی مجتبی شکریان همدانی عارفه دهقانی حسینعلی شفیعی (شفیع) رضا پیروی سعید پاشازاده ناصر حامدی رضا قاسمی حامد جولازاده پیمان طالبی میلاد حسنی امیر حسام یوسفی نوید اسماعیل زاده عباس شبخیز قراملکی (شبخیز) مهدی جهاندار کرامت نعمت زاده علی اصغر حاج حیدری مهدی صفی یاری محمد علی بیابانی محمد امین سبکبار هانی امیر فرجی سینا نژادسلامتی رسول میثمی صباحی بیدگلی وصال شیرازی مهدی پورپاک فاطمه نانی زاده محسن خان محمدی حبیب نیازی مجید لشگری میرزا احمد عابد نهاوندی(مرشد چلویی) آیت الله سیداحمد نجفی(آقاجون) محمد جواد خراشادی زاده ناظرزاده کرمانی سیدجلال حسینی احمد جلالی حسین عسگری علی اصغر کوهکن حجت الاسلام میر تبریزی محسن مهدوی حبیب الله چایچیان رضا فراهانی محمدرضا شمس خاکی شیرازی ابراهیم بازیار عباس احمدی سید محمد اویار حسینی محمد احمدی مرحوم الهیار خان (آصف) جواد قدوسی مجید قاسمی محمد رسولی داوود رحیمی مسعود یوسف پور حیدر توکل فاضل نظری علی ناظمی صفایی جندقی کریم رجب زاده میرزا یحیی مدرس اصفهانی غلامرضا کافی عمان سامانی مهدی محمدی پانته آ صفایی محمد بختیاری حمیدرضا بشیری محمدسعید عطارنژاد پروانه نجاتی نیما نجاری علی اشتری جعفر خونویی رضا دین پرور محمد ظفر سید رضا میرجعفری خوشدل تهرانی مهدی نعمت نژاد محسن راحت حق سجاد محرابی سید فرید احمدی مهدی زنگنه کاظم رستمی روح الله عیوضی علی اصغر ذاکری گروه یا مظلوم امیر حسین حیدری امیر اکبرزاده مهرداد مهرابی سید محمد بابامیری توحید شالچیان نغمه مستشار نظامی رحیم معینی کرمانشاهی سید محمد میرهاشمی امیرحسین الفت غلامحسین پویان احمد علوی فیاض هوشیار پارسیان مرتضی امیری اسفندقه محمدعلی مجاهدی جعفر بابایی(حلّاج) اصغر عرب فرشته جان نثاری سیدمحسن حبیب لورسه محمد علامه صادق رحمانی فرهاد اصغری یاسر مسافر عباس ویجویی عباس عنقا منوچهر نوربخش سیدحسن حسینی محمدجواد باقری محمد ارجمند محمد عظیمی محمدحسین بهجت تبریزی(شهریار) محمدسعید میرزایی مهدی خطاط ادیب الممالک فراهانی محمدعلی رحیمی محمد قاسمی احسان نرگسی رضاپور داریوش جعفری حامد آقایی سید محسن حبیب الله پور مجتبی حاذق محسن حنیفی آرش براری بهنام فرشی هستی محرابی طاها ملکی یاسر قربانی محمد داوری امیرحسین آکار اسماعیل شبرنگ آرمان صائمی علی رضوانی عماد بهرامی عادل حسین قربان امیرعظیمی حبیب باقرزاده حسین محسنات علی اصغر یزدی مجتبی رافعی میثم خنکدار ابراهیم لآلی قاسم احمدی مهدی علی قاسمی پوریا باقری علی اکبر نازک کار نوید اطاعتی فاطمه خمسی مهدی میری مجتبی کرمی محمد دستان علی کاوند مهدی قربانی محمد مبشری محمدرضا رضایی موسی علیمرادی محمدعلی نوری میلاد یعقوبی حسین صیامی مرتضی مظاهری میرزا احمد الهامی کرمانشاهی ناصر دودانگه علیرضا وفایی(خیال) امیر فرخنده حسین واعظی سعید نسیمی محسن غلامحسینی منصوره محمدی مزینان ابراهیم روشن روش سید علی حسینی مرضیه نعیم امینی حمید فرجی امیرعلی شریفی جعفر ابوالفتحی محمد کاظمی نیا امیر علوی رضا قربانی مهدی کاشف امیرحسین محمودپور رضا اسماعیلی حسن فطرس عالیه رجبی رضا باقریان محسن عزیزی محمدرضا ناصری روح الله پیدایی محمد زوار ایمان کریمی مصطفی رفیعی مجتبی قاسمی محمود قاسمی مجید خضرایی یونس وصالی محمود یوسفی ایمان دهقانیا بردیا محمدی مجتبی دسترنج ملتمس محمد مهدی شیرازی محسن زعفرانیه حسین خیریان حامد شریف مهدی شریف زاده ابالفضل مروتی مصطفی کارگر معین بازوند سید جعفر حیدری محسن ناصحی روح الله قناعتیان محمدحسین ملکیان مقداد اصفهانی رسول عسگری عفت نظری سجاد شاکری احمد ایرانی نسب مسعود اکثیری حسن رویت علی سپهری سید امیر میثم مرتضوی سیدمحمد مظلوم حسین رضایی حیران علی مشهوری (مهزیار) علی قدیمی نیر تبریزی فیاض لاهیجی حسین عباسپور محمد بن یوسف اهلی شیرازی جویای تبریزی (میرزا دارا) سید رضا هاشمی گلپایگانی سید علی اصغر صائم کاشانی امیرحسین کاظمی سارا سادات باختر علی اصغر شیری محمد حسین آغولی (ترکی شیرازی) سلمان احمدی وحید اشجع مهرداد افشاری مرجان اکبرزاد محمد-مهدی-امیری شهره انجم شعاع عبدالحمید-انصاری‌-نسب مرتضی-بادپروا محمدرضا-بازرگانی زهرا براتی امیرحسن بزرگی متین زهرا بشری موحد سید-حکیم-بینش فاطمه‌ سادات پادموسوی سعید-تاج‌-محمدی مهدی چراغ‌زاد حامد حسینخانی سیده فرشته حسینی سیدموسی حسینی کاشانی علی‌اصغر الحیدری (شاعر هندوستانی) محمد سجاد حیدری سمیه خردمند ایرج میرزا محسن سیداسماعیلی میرزا محمد باقر صامت بروجردی میرزا حاجب بروجردی (افصح الشعراء) میرزا محمد رفیع (رفیع‌الدین) (واعظ قزوینی) آشفته شیرازی سید وحید حسینی مسعود مهربان مهدی انصاری رضا حامی آرانی سید حسن رستگار محمدجواد وثوقی حمید کریمی اسماعیل روستایی احمد شاکری ابراهیم زمانی محمد کیخسروی محمد جواد مهدوی یاسین قاسمی حسین کریمی مهدی امامی جواد کلهر مجتبی فلاح محمدجواد غفوریان پدرام اسکندری حسن اسحاقی نوید طاهری محمود مربوبی سیروس بداغی میلاد فریدنیا شهریار سنجری رضا ملایی مجید رجبی امیرحسین نجمی عمران بهروج صادق میرصالحیان حجت بحرالعلومی محمدحسین ذاکری رسول رشیدی راد زینب احمدی حامد خادمیان حمیدرضا محسنات حسین اخوان (تائب) محمود شریفی مهدی مقیمی وحید دکامین شهرام شاهرخی فرشید یارمحمدی علی فردوسی رضا شریفی سیدعلی رکن الدین عبدالحسین مخلص آبادی حسین سنگری رضا هدایت خواه مهران قربانی محسن قاسمی غریب سید مصطفی غفاری جم سید مسعود طباطبایی احمد عزیزی حسین زحمتکش حمید عرب خالقی سجاد روان مرد میثم کاوسی رضا مشهدی امیرحسین وطن دوست محمد کابلی محمدهاشم مصطفوی محمد دنیوی (حاتم) علی اکبر حائری محمدرضا طالبی کمیل کاشانی محمدباقر انتصاری مرتضی عابدینی علی حنیفه عبدالرضا کوهمال جهرمی سینا شهیدا مهدی فرجی حسنا محمدزاده سید مصطفی مهدجو علی میرحیدری علی خفاچی حسین ایزدی پرویز بیگلری چاوش اکبری زهرا هدایتی هاشم طوسی (مسلم) نجمه پورملاکی نادر حسینی سجاد شرفخانی علی زارعی رضایی محمدعلی رضاپور سید محسن حسینی مرحوم نادعلی کربلایی ابوالفضل عصمت پرست مجتبی نجیمی مجید نجفی مجید بوریان منش علی علی بیگی سید محسن علوی محمد جواد مطیع ها ناهید رفیعی امیررضا یوسفی مقدم سید علی نقیب ایوب پرندآور نوید پور مرادی علی ذوالقدر سید ابوالفضل مبارز علی شکاری حمید رحیمی انسیه سادات هاشمی محسن حافظی عبدالحسین میرزایی مهدی قاسمی رضا خورشید فرد وحیده افضلی سید محمد حسین حسینی محمد سجاد عادلی مهدی زارعی سید محمد جواد میرصفی یدالله شهریاری امید مهدی نژاد محمد صادق باقی زاده محمد خادم محمدرضا کاکائی سید حجت سیادت مهدی مردانی جواد محمود آبادی حسین شهرابی حامدرضا معاونیان احمد جواد نوآبادی محمد علی قاسمی خادم عرفان ابوالحسنی ظهیر مومنی سید صادق رمضانیان عاطفه سادات موسوی عاصی خراسانی علی محمدی حسین زارع سید مصطفی سیاح موسوی حمید محبی وحید نوری حسین اوتادی هادی ملک پور مهدی کبیری محمدرضا نادعلیان فرشید حقی رامین برومند (زائر) محمدرضا اسدی سجاد زارع مولایی سید امیر حسین فاضلی سید مصطفی حسینی راد محمد رستمی محسن همتی محمود تاری سید واصفی غلامرضا شکوهی کمیل باقری محمد حسین بناریان لیلا علیزاده مهدی حنیفه جواد کریم زاده سید صابره موسوی میرزا محمد تقی قمی (محیط) حاج ملا احمد بن محمد مهدی فاضل نراقی (صفایی) عباس همتی یغما جندقی حامد محمدی محمد جبرئیلی گروه قتیل العبرات فاطمه عارف نژاد
براساس مداح
حاج منصور ارضی حاج محمود کریمی حاج محمدرضا طاهری حاج سعید حدادیان حاج میثم مطیعی حاج مجید بنی فاطمه حاج حمید علیمی حاج حسین سیب سرخی حاج مهدی سلحشور حاج سید جواد ذاکر حاج جواد مقدم حاج عبدالرضا هلالی حاج سید مهدی میردامادی حاج مهدی رسولی حاج حسن خلج حاج مهدی لیثی حاج نریمان پناهی حاج سید رضا نریمانی حاج احمد واعظی حاج حسین طاهری حاج مهدی سماواتی حاج محمد حسین پویانفر حاج سید حمیدرضا برقعی نا مشخص حاج میثم مؤمنی نژاد حاج مهدی اکبری حاج قاسم صرافان حاج مهدی مختاری حاج محمدرضا محمدزاده حاج کاظم اکبری حاج ابالفضل بختیاری حاج محمدرضا آغاسی حاج حنیف طاهری حاج وحید نادری حاج حسین رضائیان حاج امیر عباسی حاج محمد بیابانی حاج سید علی رضوی حاج سید مهدی هوشی السادات نزارالقطری حاج اسلام میرزایی حاج حسین سازور حاج محسن عرب خالقی حاج صابر خراسانی سید رسول نریمانی محمد جعفری ارسلان کرمانشاهی جبار بذری حاج اکبر مولایی حاج امیر برومند حاج محمدرضا بذری حاج حیدر خمسه حاج حسن حسین خانی حاج حسین عباسی مقدم حاج غلامحسین علیزاده حاج حسین عینی فرد حاج مهدی رعنایی حاج مصطفی روحانی حاج روح الله بهمنی حاج امیر کرمانشاهی حاج میرزای محمدی حاج وحید گلستانی حاج سید امیر حسینی علی فانی حاج سید علی مومنی حاج امین مقدم حاج محمد کمیل حاج محمد حسین حدادیان حاج سعید پاشازاده حاج مقداد پیرحیاتی حاج محمد سهرابی حاج محمد فصولی کربلایی حاج فرهاد محمدی حاج ابوذر بیوکافی حاج سید محمد جوادی حاج سید محمد عاملی حاج وحید یوسفی حاج محمد یزدخواستی حاج مجتبی رمضانی کویتی پور حاج محسن صائمی حاج حسین رستمی مرحوم استاد محمدعلی کریم خانی حاج حسین باشی حاج مهدی وثیق حاج شیخ محمد ناصری سید علی حسینی حاج محمد امانی مرحوم محمدعلی چمنی حاج رضا قنبری حاج عبدالله شیران مرحوم استاد سلیم موذن زاده حاج علی اصغر ارغوان مرحوم حاج فیروز زیرک کار سید حسین قاضی سید مهدی حسینی استاد محسن فرهمند حاج احمد عثنی عشران حاج محمد احمدیان حاج صادق آهنگران حاج اکبر نوربهمنی سیدرضا میرجعفری سیدرضا تحویلدار ایمان کیوانی حاج محمدحسین عطائیان حاج حسن شالبافان حاج محمدصادق عبادی حاج علی عرب حاج علیرضا قزوه حاج آرش پیله وری حاج مهدی تقی خانی حاج یزدان ناصری حاج امیرحسن محمودی حاج حمید دادوندی حاج احمد نیکبختیان حاج امیرحسن سالاروند حاج هاشم سالار حسینی حاج ابراهیم رحیمی حاج محمد صمیمی حاج حمیدرضا قناعتیان حاج محسن عراقی حاج محسن طاهری حاج حسین ستوده حاج مهدی دقیقی حاج حسین رجبیه حاج رحیم ابراهیمی حاج حسین فخری حاج صادق حمزه حاج حسین هوشیار حاج حسین جعفری استاد رائفی پور حاج داوود احمدی نژاد مرحوم مرشد حسین پنجه پور حاج سید محمد حسینی حاج هادی گروسی حاج محمدرضا مختاریان حاج حسن کاشانی حاج وحید جلیلوند حاج حیدر منفرد حاج علی مهدوی نژاد حاج مرتضی امیری اسفندقه حاج حسین خلجی حاج وحید قاسمی حاج سید محمود علوی حاج سعید قانع حاج سید جعفر طباطبائی حاج حسین محمدی فام حاج هادی جان فدا حاج علی علیان حاج صادق کریمی حاج محسن توکلیان حاج محمد قربانخوانی حاج حسن رضا عبداللهی حاج مرشد میرزا مرحوم مرشد میرزا حاج مهدی اقدم نژاد شهید حسین معز غلامی حاج حسین رحمانی حاج علی اکبر سلحشور حاج محمد گرمابدری حاج محمد جواد احمدی حاج احمد اثنی عشران حاج جواد ابوالقاسمی حاج محمد مهدی اسماعیلی حاج محسن حسن زاده حاج اکبر بازوبند آیت الله سید محمدحسن طهرانی مجید رضانژاد محمدجواد توحیدی حاج یدالله محمدی مرحوم سید مهدی احمدی اصفهانی حاج محمود گرجی حاج رضا علی رضایی حاج جواد باقری حاج سید ابراهیم طاهریان حاج مسعود پیرایش حاج محمدرضا نوشه ور حاج حسن بیاتانی حاج علی اکبر زادفرج حاج علی جباری حاج علی کرمی حاج سعید خرازی حاج هادی ملک پور حاج حسن عطایی حاج محمد کریمی حاج محمد رستمی حاج جواد حیدری